ز ظلمت رمیده خبر می دهد سحر
شب رفت و با سپیده خبر می دهد سحر
در چاه بیم، امید به ماه ندیده داشت
و اینک ز مهر دیده خبر می دهد سحر
از اختر شبان، رمهٔ شب رمید و رفت
وز رفته و رمیده خبر می دهد سحر
زنگار خورد جوشن شب را، به نوشخند
از تیغ آبدیده خبر می دهد سحر
باز از حریق بیشهٔ خاکسرین فلق
آتش به جان خریده خبر می دهد سحر
از غمز و ناز انجم و از رمز و راز شب
بس دیده و شنیده خبر می دهد سحر
نطغ شبق مرصع و خنجر زمرداب
با حنجر بریده خبر می دهد سحر
بس شد شهید پردهٔ شب ها، شهاب ها
و آن پرده های دریده خبر می دهد سحر
آه، آن پریده رنگ که بود و چه شد، کز او
رنگش ز رخ پریده خبر می دهد سحر؟
چاووشخوان قافلهٔ روشنان، امید!
از ظلمت رمیده خبر می دهد سحر